پیش‌حرفی: این نوشته رو به دعوت آقای سربه‌هوا می‌نویسم؛ البته ایشون اسم داستان من و وبلاگ‌نویسی رو برای این نوشته انتخاب کرده؛ ولی ازاونجایی‌که من تعریف مشخصی برای اصطلاح داستان دارم و ملانقطی بودن من بر کسی پوشیده نیست، از عنوان ماجرای من و وبلاگ‌نویسی استفاده کردم.

حرف اصلی:

نوشتن

همیشه تصمیم گرفتن دربارۀ شروع یه مسیر جدید برام زمان‌بره و نوشتن مسیر سختیه که بدون اغراق از بچگی دوست داشتم توش وارد بشم و اگر فکر کردید این باید محرکی باشه که خیلی سریع من رو به راه رفتن وادار کنه، باید بگم که سخت در اشتباه‌اید. من با خوندن آثار خوبْ جذب نوشتن شدم؛ پس طبیعیه که همیشه از بد نوشتن بترسم.

یه‌مدت کوتاه توی فیس‌بوک نوشتم. هم‌زمان توی تاپیک خاطره‌نویسی روزانۀ سایت نودوهشتیا هم بودم و خیلی کلی و محو از احوالاتم می‌نوشتم. بعدش هم رفتم سراغ اینستاگرام. همون اوایل که صفحۀ اینستا رو ساخته بودم، نمی‌دونم چطوری یه پست از یا دربارۀ یه استادی خوندم که اصلاً نمی‌شناختمش. حالا که فکر می‌کنم اصلاً یادم نیست که اون پست چی بود، فقط یادمه انقدری جذب شدم که برم صفحۀ استاد مزبور رو پیدا کنم و نوشته‌هاش رو بخونم. یه چند تا عکس که دیدم با خودم گفتم اِ! من می‌شناسمش. همونیه که یه بار توی تلوزیون دربارۀ فروش صحبت کرده بود.

محمدرضا شعبانعلی

داشتیم خانوادگی تلوزیون می‌دیدیم. یادم نیست چه برنامه‌ای از چه شبکه‌ای بود. و باز یادم نیست موضوع برنامه و مجری کی بود. فقط یادمه مهمان برنامه داشت دربارۀ فروش صحبت می‌کرد. اینکه چطور بتونم خودم یا کشورم رو بفروشم و من درگیر ایهام این جمله بودم. فکر کنم از خلاقیت توی حرفه هم صحبت می‌کرد و از شخصی مثال زد که برای واکس زدن یه جفت کفش پنجاه‌هزار تومن حق‌احمه می‌گیره (جا داره تأکید کنم پنجاه‌هزار تومن اون موقع). راستش چیز زیادی از حرف‌های اون برنامه توی ذهنم نمونده؛ ولی چهرۀ مهمان برنامه توی ذهنم بود. به‌خاطر همین بعد از دیدن چند تا پست از اون استاد گفتم اِ! من می‌شناسمش.

آقای شعبانعلی هنوز توی اینستاگرام می‌نوشت و اگر پستی دربارۀ مطالب روزنوشته‌ها بود، لینکش رو بالای صفحه می‌ذاشت. کم‌کم تحت تأثیر قرار گرفتم. راستش رو بخواید من سخت تحت تأثیر قرار می‌گیرم؛ سخت در هر دو معنا.

من همچنان هم اینستاگرام‌شون رو می‌خوندم و هم روزنوشته‌ها رو، تا اینکه قاطعانه گفتن تمام وقتی رو که توی فضای آنلاین می‌ذاشتن به روزنوشتهها و متمم اختصاص می‌دن؛ چون به نظرشون استانداردهای تعامل و یادگیری در اون فضاها بالاتره.

راستش با خوندن مطالبی که دربارۀ وبلاگ‌نویسی نوشته بودن، ترغیب شدم این نوع نوشتن رو شروع کنم.

حروف

با یه‌ سرچ ساده می‌شد فهمید که توی سرویس‌های وبلاگ‌نویسی ایرانی، حال بیان از همه بهتره. حروف رو ۱۳ اردیبهشت سال ۹۵ ساختم؛ اما اولین نوشته‌ام رو ۱۳ دی‌ماه ۹۵ منتشر کردم؛ البته چند تایی اسم عوض کرد تا به حروف رسید؛ ولی وقتی نوشتن رو شروع کردم دیگه این اسم قطعی شده بود. با این تفاصیل عمر وبلاگ‌نویسی من از سه سال کمتره.

نوشتن توی حروف

راستش از همون اول سعی کردم برای نوشتن توی این فضا یه‌ چارچوبی داشته باشم. سعی کردم از چیزی ننویسم که نتونم ازش دفاع کنم؛ یعنی باید اطلاعاتم اونقدری باشه که بتونم در حد خودم از حرفم دفاع کنم. اینه که مثلاً من ی‌نویسی ندارم، دربارۀ مسائل فرهنگی و اجتماعی هم خیلی کم می‌نویسم؛ یا مثلاً دربارۀ فیلم و موسیقی گاهی از سلایقم حرف زدم و بس. علمش رو ندارم؛ پس نمی‌نویسم.

دوست ندارم موج‌سواری کنم؛ یعنی می‌گم اگه حرفی از خودم ندارم چرا باید از دیگرانی که بازار حرف‌شون داغه بنویسم؟ حالا می‌خواد قضیۀ گرفتن پنالتی رونالدو باشه، یا دختر آبی یا مرگ میترا استاد که ناخواسته با یکی از عزیزانش همکار شدم و ناخواسته‌تر از جزئیاتی خبردار شدم که اصلاً علاقه‌ای به دونستن‌شون نداشتم.

نمی‌خوام خودم رو به‌زور به چیزهایی علاقه‌مند نشون بدم که نیستم؛ مثلاً حتی توی جام‌ جهانی هم از فوتبال ننوشتم؛ هرچند که پتاتسیل جذب مخاطب داشت.

این بود که بیشتر از خودم نوشتم و ادبیات و کتاب‌هایی که می‌خونم و ترجمه و ویرایش و. . سعی کردم با نوشتن از اتفاقات روزمره‌ام وقت خواننده رو نگیرم، مگر اینکه مطلب جالبی توشون باشه.

راستش نوشتن از خودم باعث شد که همیشه یه احساس دوگانه دربارۀ اینجا داشته باشم.
چون خب خواننده چه گناهی داره که باید ناله‌های ناخوش‌احوالی من رو بخونه. یا درکل شخصی‌نویسی‌های من چرا باید برای خواننده جالب باشه آخه؟
چون از اول با اسم خودم نوشتم و تا زمانی که اکانت اینستاگرامم رو غیرفعال نکرده بودم، لینکش رو بالای صفحه‌ام گذاشته بودم، و غیر از خواهر کوچیکم و چهار تا از دوست‌هام نمی‌دونم کی اینجا رو می‌خونه.
چون یه بار دوستم بهم گفت توی حروف خیلی خودتی و بهش گفتم دلیلش اینه که خیلی درگیر خودم هستم.
چون اینکه تغییراتت رو تو طول زمان ببینی واقعاً حس لذت‌بخشی داره؛ حتی اگه بفهمی نظری که دو سال پیش دربارۀ فلان موضوع داشتی پخته‌تر از الان بود. حتی اگه یه‌جاهایی حس کنی که قبلاً بهتر می‌نوشتی.

جالبه که چند ساعت قبل از اینکه آقای سربه‌هوا کامنت بذاره برام که دربارۀ این موضوع بنویسم، داشتم این اسکرین‌شات رو می‌دیدم؛ آخرین پستی که توی اینستاگرام گذاشتم و گفتم چرا دیگه نمی‌خوام توی اون فضا بنویسم.

دوستان وبلاگی

تعریف دوستی می‌تونه برای افراد مختلف فرق داشته باشه و بنا بر این تعریف ممکنه شما کسی رو دوست خودتون بدونید، ولی مصداقی برای تعریف اون فرد از دوست نباشید. این پیش‌زمینه رو چیدم چون کلاً روابط وبلاگ‌نویس‌ها با هم، خیلی متفاوت‌تر از اون چیزی بود که من توی فضاهای دیگه تجربه کرده بودم.

اما بعد؛ تأثیر دورهمی نمایشگاه کتاب پارسال توی رابطۀ دوستانۀ من غیرقابل انکاره، طوری‌که می‌تونم دوستی‌های وبلاگی‌ام رو به قبل و بعد از اون تقسیم کنم. شاید تا قبلش فقط امیدرضا شکور رو می‌تونستم به‌عنوان دوست وبلاگی خودم بدونم؛ اما بعدش امید ظریفی، امین هاشمی، خورشید،

زهرا حبیبی، سید طاها، عارفه و هولدن کالفیلد هم اضافه شدن که فرد آخر پس از بوسیدن چهارگوشۀ هیولای درون و خداحافظی ازش، از دستۀ دوستان وبلاگی خارج و به دستۀ دوستان غیروبلاگی وارد شد. و جا داره اضافه کنم که شما چه می‌دونید از اخلاق ناملایم نگارنده. و باز چه می‌دونید که نبودن‌شون چقدر می‌تونه سخت باشه.

آخرش چی؟

 راستش رو بگم از کار بی‌هدف بدم می‌آد. نوشتن توی حروف خیلی هدفمند نیست و مدتیه که دارم به وبلاگی فکر می‌کنم که بتونم توش هدفمندتر بنویسم. فعلاً دارم کتاب می‌خونم و فیش برمی‌دارم و سعی می‌کنم بیشتر دربارۀ این سبک نوشتن یاد بگیرم؛ یه‌جورهای مثل کسی که داره خونۀ جدید می‌سازه و هی به نقشه و مصالح و ابزار و دکور و. فکر می‌کنه. همیشه این توی ذهنم بود که حروف رو از بیان اجاره کردم و حالا ذوق این رو دارم که زودتر خونۀ خودم رو بسازم و مستقل بشم.

دعوت

دلم می‌خواد از کسایی که  حروف رو خاموش می‌خونن دعوت کنم که ماجرای خودشون و وبلاگ‌نویسی‌شون رو بنویسن؛ البته اگه وبلاگ‌نویس هستن؛ چون منظورم فقط دنبال‌کننده‌های خاموش بیان نیست؛ تمام کسایی که اینجا رو می‌خونن و می‌دونن که من خبر ندارم. و به‌شکل مشخص‌تر دلم می‌خواد از هالی هیمنه و سپهرداد دعوت کنم که دربارۀ این موضوع بنویسن.

لطفاً درصورتی که قبول کردید و نوشتید، لینکش رو زیر مطلب مربوط، توی وبلاگ آقای سربه‌هوا بذارید.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها