توی مینی‌بوسی که ما رو می‌برد تا دم ورودی نشسته بودم و خواستم پردۀ جلوی شیشه رو کنار بزنم که یه لحظه از فکر اینکه چه دست‌هایی بهش خورده و ممکنه چقدر کثیف باشه چندشم شد. به ثانیه نکشید که فکر کردم اگه با لمس اون پارچه تمام احساسات و افکاری که اون آدم‌ها وقت لمسش داشتن، از حافظۀ پارچه به من منتقل می‌شد، چی می‌شد؟ پارچه رو دست گرفتم و چند لحظه‌ای چشمم رو بستم تا شاید این اتفاق بیفته؛ مثل تمام وقت‌هایی که خیال می‌کنم ممکنه یه اتفاقی بیفته و در عین حال می‌دونم که حداقل توی اون زمان و برای من غیرممکنه.

باز با خودم فکر کردم اگه با لمس هرچیزی احساسات و افکار لمس‌کنندۀ قبلی تو اون لحظه، بهمون منتقل می‌شد چی؟ اولش خیلی هیجان‌انگیز به نظر اومد؛ یعنی فرق نمی‌کنه آسفالت کف ستارخان باشه یا کاه‌گل دیوار یه خرابه توی روستای آباءواجدادی. فکر کن باهاش چه سؤال‌ها که به جواب نمی‌رسید؛ حالا می‌خواد کشف ماهیت اصلی اون 699 تا کتیبۀ کاخ شروان‌شاهان باشه که دکتر رضوانفر احتمال می‌داد طلسم باشن یا مثلاً قضیۀ اون تیکه‌های رنگی‌رنگیِ فرش‌مانند که کف پیاده‌روهای خیابون انقلاب چسبیده و فکر می‌کردم که اگه به هم بچسبن شاید قالی سلیمان رو درست کنن!

فکر کن با لمس تنۀ یه درخت نفس‌هایی که کنارش حبس شده، اشک‌هایی که ریخته شده، خنده‌هایی که خورده شده، قدم‌هایی که سست شده، سنگینی بعد از غذا، لگد یه جنین به رحم مادرش، ایدۀ نابی که به ذهن یه فرد خلاق رسیده، گلایه‌های بی‌سروته، زیرآب‌زنی‌ها، پشیمونی‌ها و غیره و غیره رو درک کنی.

فکر کن اگه با لمس نوشته‌های یه نفر تمام چیزهایی که پشت هر کلمه جمع شده مشخص بشه؛ یعنی چیزی بیشتر از لفظ و معنا. حالا می‌خواد اون نوشته یه پیام احوال‌پرسی باشه که یه دوست برات فرستاده یا نوشته‌های نویسندۀ موردعلاقه‌ات.

همین‌طور که سؤال‌ها به جواب می‌رسن، رازها هم بر ملا می‌شن؛ یعنی یه‌جورهایی خیلی سریع هرج‌ومرج درست می‌شه. پس بیا فکر کنیم اگه به جای هر نفر، فقط یکی از اطرافیان‌مون این قدرت رو داشته باشه چی می‌شه؟ اگه این دنیا انقدر خوب باشه که این قدرت فقط به کسی برسه که شایستگی‌اش رو داشته باشه. اون کسی که باید.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها